من از خدا.......
من از خدا خواستم که پلیدی های مرا بزداید. خدا گفت :نه ,انها برای این در تو نیستندکه من انها را بزدایم بلکه انها برای این در تو هستند که تو در بربراشان پایداری کنی.
من از خدا خواستم که بدنم را کامل سازد .
خدا گفت :نه ؛روح تو کامل است و بدن تو موقتی.
من از خدا خواستم به من شکیبایی دهد .
خدا گفت :نه شکیبایی بر اثر سختی ها به دست می اید ,شکیبایی دادنی نیست ,بلکه به دست اوردنی است .
من از خدا خواستم که به من خوشبختی دهد.
خدا گفت :نه ,من به تو برکت می دهم .خوشبختی به خودت بستگی دارد .
من از خدا خواستم که از دردها ازادم سازد.
خدا گفت :نه درد و رنج ,تو را از این جهان دور کرده و به من نزدیکتر می سازد .
من از خدا خواستم که روحم را رشد دهد .
خدا گفت :نه ,تو خودت باید رشد کنی ,ولی من تو را می پیرایم تا میوه دهی.
من از خدا خواستم به من چیز هایی دهدتا از زندگی خوشم بیاد .
خدا گفت :نه ,من به تو زندگی می بخشم تا تو از همه از چیز ها لذت ببری.
و درنهایت , من از خدا خواستم که به من کمک کند تا دیگران را همان طور که ا دوست دارد, دوست .
داشته باشم .
خدا گفت :.....سرانجام اصل مطلب را درک کردی .
.