اشنایی ......

به ما بگویید چطور یاد گرفتید که داستان بگویید و داستان بنویسید؟

مدام داستان می ساختم .راه مدرسه طولانی بود و من در مسیر مدرسه معمولا داستانهایی می ساختم .هرچه بزرگتر می شدم داستانها به خودم بیشتر مربوط می شدند,منتها در موقعیت های مختلف ,و عین خیالم هم نبود که این داستانها قرار نیست به این زودی ها منتشر بشوند و مردم بخوانند,و شاید حتی فکر هم نمی کردم که مردم اینها را ببیند یا بخوانند .فکرم فقط به خود داستانها بود ,معمولا هم داستانهای بسیارراضی کننده ای از نظر خودم ,با ایده کلی در باره شجاعت پری کوچک دریایی ,و این که عقلش کار می کندو می تواند دنیای بهتری بسازد,چون ناگهان می پرید جایی که ما بودیم ,و قدرت های جادویی داشت و چیزهایی از این قبیل.

فکر می کردم داستان در این دنیا چیز مهمی است و می خواستم چند تا داستان بسازم ,و می خواستم این کار را ادامه بدهم ,و این کارم هیچ ربطی به کسی نداشت و لازم هم نبود به کسی بگویم ,و خیلی گذشت تا فهمیدم که جالب است آدم این داستانها را به د ست مخاطب های بیشتری برساند .

متنی که در بالا ملاحظه شد اولین سوالی بود که از خانم آلیس مونرو برنده جایزه ادبی سال 2013 از ایشان پرسیده شده بود .

خانم آلیس مونرو در سن  هشتاد و دو سالگی برنده جایزه ادبی نوبل سال 2013 از کانادا شد .

در بیانیه آکادمی نوبل از او به عنوان <<استاد داستان کوتاه معاصر>> یاد کرده اند .و او به دلیل کهولت سن برای دریافت جایزه اش در مراسم شرکت نکرد و لی همچنان به کار در کتابفروشی اش

ادامه داد آثار او که به فارسی ترجمه شده است شامل :

عشق زن خوب

رویای مادرم

فرار

گریز پا

پاییز داغ

دور نمای کاسل راک

خوشبختی در راه است .

سخنان حکیمانه

حکیمی را پرسیدند :خرد بهتر است یا ادب؟

گفت :خرد ؛گفتند :خرد چیست و خردمندی چیست ؟

گفت :خرد   اموختن علم است و خردمندی بکاربستن علم است ،علم ان است که بدانی چه بباید کرد و خرد ان است که چون بدانستی  بکار بندی.

نوشیروان بزرگمهر را پرسید:چگونه است که دوست را دشمن بتوان کردن و دشمن را دوست نتوان کردن ؟ گفت :از بهر انکه ابادان ,ویران کردن اسان تر از ویران, ابادان کردن

چون حلاج بر دار کردند ابلیس امد و او را گفت :یکی اناالحق تو گفتی و یکی من ,چون است که از ان تو رحمت بار اورد و از ان من لعنت ؟

حلاج گفت :از انکه تو "انا " بر خود گفتی و "من "از خود دور کردم . ما را رحمت امد . تو را لعنت  ,تا بدانی که " من گفتن " نیکو نیست و منیت از خود دور کردن بغایت نیکوست .

درویشی از شیخ ما ابو سعید ابوالخیر سوال کرد که ای شیخ ,او را از کجا بجوییم ؟شیخ گفت :کجایش جستی که نیافتی؟ اگر قدمی به صدق در راه طلب نهی ,در هر چه بنگری, او را بینی.

اورده اند که :در شهر مرو خیاطی بود و بر دروازه گورستان دکان داشت و کوزه ای در میخی اویخته بود و هوس بر ان داشتی که هر جنازه ای که از ان شهر بیرون بردندی  ,     وی سنگی اندر ان کوزه افکندی و هر ماهی حساب ان سنگها بکردی که چند کس بردند و باز کوزه تهی کردی و سنگ همی در افکندی تا ماهی دیگر .

تا روز گار بر امده و از قضا خیاط بمرد . مردی به طلب خیاط امد و خبر مرگ او نداشت , دکانش بسته دید .همسایه را پرسید که این خیاط کجا است که حاضر نیست .همسایه گفت : خیاط نیز در کوزه افتاد .

 

مقالات دیگر...

وعده ما هر جمعه راس ساعت هفت صبح ضلع جنوبی پل آذر مقابل فرهنگسرای فرشچیان. برای شرکت در برنامه‌های رکابزنی تفریحی انجمن نیازی نیست که یک دوچرخه‌سوار حرفه‌ای باشید، کافیست تا در موعد مقرر با دوچرخه در محل حضور پیدا کنید. منتظر دیدار شما در جمعه این هفته هستیم.

آخرين جمعه هر ماه صرف صبحانه در كنار همركابان