خدایا تو قلب مرا می خری؟

دلم را سپردم به بنگاه دنیا

و هی اگهی دادم اینجا و انجا

و هر روز

برای دلم

مشتری امدو رفت

و هی این و ان

سرسری امد و رفت

ولی هیچکس واقعا

اتاق دلم را تماشا نکرد

دلم ,قفل بود

کسی قفل قلب مرا وا نکرد

یکی گفت :

چرا این اتاق

پر از دود و اه است

یکی گفت :

چه دیوار هایش سیاه است

یکی گفت :

چرا نور اینجا کم است

و ان دیگری گفت :

انگار هر اجرش

فقط از غم و غصه و ماتم است !

و رفتند و بعدش

دلم ماند بی مشتری

و من تازه ان وقت گفتم :

خدایا تو قلب مرا می خری؟

و فردای ان روز

خدا امد و توی قلبم نشست

و در را به روی همه بست

و من روی ان در نوشتم :

ببخشید,دیگر

برای شما جا نداریم

از این پس به جزاو

کسی را نداریم 

 

صحبت با .........

 

پسر به مادر خود  گفت :مادر ,داری کجا می روی ؟مادر در جواب گفت : عزیزم ,شینده ام که بازیگر معروف و مورد علاقه ام به شهر ما امده است .این فرصتی طلایی است که می توانم او را از نزدیک ببینم . شاید هم بتوانم با او حرف بزنم و به ارزوی دیرینه ام برسم .و در حالی که لبخندی حاکی از شادی به لب داشت با فرزندش خدا حافظی کرد و رفت .

حدود یک ساعت بعد مادر با نارحتی و عصبانیت به  خانه برگشت .پسر با تعجب به مادرش گفت :مادر ,چرا پریشانی ؟ایا بازیگر محبوبت را ملاقات کردی؟مادر با لحن حسته و عصبانی گفت:نه ,من و تمام جمعیت حاضر بسیار منتظر ماندیم , اما اطلاع دادندکه او یک ساعت پیش شهر را ترک کرده است . ایکاش خدا شهرت و محبوبیتی را که به این بازیگر داده بود , به ما داده بود .

پسر پس از شنیدن حرفهای مادر به فکر فرو رفت . سپس به مادرش گفت :مادر , لطفا اماده شو تا با هم به جایی برویم . من می توانم این ارزوی شما را بر اورده کنم .اما مادر بی اعتنا گفت :اصلا از این شوخی ها خوشم نمیاد .پسر ملتمسانه گفت :باور کن شوخی نمی کنم !خواهش می کنم با من بیا .

مادرنیز به رغم میل باطنی خود , در خواست فرزندش را پذیرفت و انها با هم از خانه  بیرون رفتند .

پس از چند ی قدم زدن ,پسر در حالی که به مسجد بزرگ شهر اشاره می کرد به مادرش گفت :زسیدیم .

مادر که از این کار فرزندش بسیار دلخور شده بود , با صدایی پر از خشم گفت : من به تو گفتم ک الان وقت شوخی نیست ,این رفتار تو اصلا .......

پسر با کمی مکث جواب داد :مادر شما درحرف هایت دقیقا این جمله را گفتی که ایکاش خدا شهرت و محبوبیتی راکه به این بازیگر داده است به ما داده بود .پس ایا افتخاری هم از این یزرگتر هست که با کسی که این شهرت و محبوبیت را داده است , نه ان کسی که ان را در یافت کرده , حرف بزنی ؟

ایا سخن گفتن با خود «خدا» لذت بخش تر از ان نیست که با ان بازیگر محبوب حرف بزنی ؟

وقتی خدا همیشه در دسترس ماست ,پس چه نیاز به بنده خدا ؟

و مادر در سکوتی خاص فرو رفت .

 

 

اگر خالق را شناختی             به مخلوق چرا پرداختی ؟ 

وعده ما هر جمعه راس ساعت هفت صبح ضلع جنوبی پل آذر مقابل فرهنگسرای فرشچیان. برای شرکت در برنامه‌های رکابزنی تفریحی انجمن نیازی نیست که یک دوچرخه‌سوار حرفه‌ای باشید، کافیست تا در موعد مقرر با دوچرخه در محل حضور پیدا کنید. منتظر دیدار شما در جمعه این هفته هستیم.

آخرين جمعه هر ماه صرف صبحانه در كنار همركابان