دوچرخه سواری در پارک ناژوان اصفهان - 29 آذرماه

برنامه این هفته صبحانه گروه به همت اقای بابک حسینی از شرکت پژوه سازان - تولید قطعات خورو بود که انجام شد . ایشان در برابر سوالی که خانم امیرپرویز(از فعالان قسمت فرهنگی) در مورد علت کارش پرسیدند گفت:جهت  ابراز محبت به گروه و انسجام گروه،این کار را صورت داده که ارزش ریالی ندارد ولی باعث بوجود آمدن حس گروهی در بچه ها میشود.

عکاس ها از:رعنا جباری،آقای صراف،اقای گوهریان

سفری به....بزارید این قسمتش رو بعدا توضیح بدم...

آهای اونایی که همش بهم میگید زیادی از گروهت تعریف میکنی...آهای اونایی که بهم میگید ... (این جملشو نگم بهتره)، من دو تا فرق اساسی با همه دارم ...اگر همه دوچرخه سواری جزئی از زندگیشونه، برا من دوچرخه سواری خود زندگیه...من دوچرخه سواری رو تو برنامه هام نمیذارم ، زندگیمو باهاش تنظیم میکنم...اسپادانا عشق منه، حالا چی می خواید بگید؟؟؟... اسپادانا خانواده منه...اگه واسه شما دوستاتون فقط دوستند، واسه من جزئی از وجودمن هستند .. جزئی از خانواده... و همین طور تعصبی که من روی دوچرخه ام دارم...بهتر نگم، من نمیذارم  کسی نگاه چپ به دوچرخم بکنه!!!!                

IMG 2151            

سلام اسپادانای خاطره ساز من...تو هرجا که هستی دور یا نزدیک فرقی نمیکنه، قسمتی از لحظات زیبای زندگی منو رقم میزنی که بعدا واسه نوه و  نتیجه هام خاطره کم نیارم...

IMG 4797

بازم صبح زوده و خاطرات تو منو باز از توی تختم کشید بیرون...مثل صبح جمعه که به عشق و اشتیاق تو از خواب ناز دم صبح میگذرم...

وقتی مینویسم حال خدا رو میفهمم، چه لذتی میبره از زندگیش، چه لذتی میبره از آفریدن...نوشتن آفرینشه مثل آفرینش خاطرات زیبای ما روزای جمعه...

قرار نبود این جمعه سفرنامه داشته باشیم...آخه برنامه کویر مرنجاب بود و من نمیرفتم...شنیدید میگند "ابر و باد و مه خورشید و فلک..."...نخیر هیچ کدوم از اینا نبود که برنامه رو کنسل کرد...خب آخه وقتی من نیستم خود به خود برنامه کنسله دیگه واسه چی اینقدر اصرار میکنید...هوا هم خوب بود، فقط نکته اینجا بود که من نبودم...خب خودشیفتگی دیگه بسه...حالا که اهمیت حضور منو تو گروه به سمع و نظرتون رسوندم بهتر برم سراغ اصل مطلب تا مجبور نشم جمعه بعد بجا دوچرخه سواری برم غاز بچرونم.... 

بازم صدای زنگ ساعت گوشیم...ایندفعه باید خودم تا تالار فرشچیان رکاب میزدم... خواهرم نبود...بعد که برگشتم خونه قدرشو فهمیدم... اونقدر داغون بودم که فکر نمیکردم واسه نوشتن زنده بمونم...الان فکر کنم یه جسد داره با شما صحبت میکنه...!!! به موقع رسیدم...یه سلام پر نشاط به همه کردم و رفتم سراغ دوستام...وای آقای نیازی...چه عجب از این طرفا...کم پیدایید تو گروه... به به آقای گوهریان...نه نه نه قرار شده از آقای گوهریان ننویسم، خودشون گفتند...خب آخه من اگه از شما ننویسم پس تو نوشته هام سر به سر کی بزارم؟؟ خب خوش اخلاقید دوست دارم ازتون بنویسم...

7:30 راه افتادیم مثل همیشه...هومن نبود...همین جا سفرنامه رو قطع میکنم...خدانگهدار...

شوخی کردم فقط میخواستم بگم که چقدر حضورش برای همه ما مهمه...مثل حضور تک تک شماها...حدیث هم که نباشه کیف روزجمعه مثل وقت بودنش نیست...اعتماد به نفس رو میبینید!! میگم سفرنامه ناژوون!! ما فقط روزای جمعه میریم ناژوون و برمیگردیم اما این دیدگاه بقیه است...حالا بهتون میگم چرا!!        

میگن تو سفر میشه آدمارو شناخت مثل شناختی که ما روزای جمعه از کنار هم بودن بدست میاریم...ما جمعه ها اهمیت حضور همدیگه رو به هم یاد آوری میکنیم... از کنار هم بودن لذت میبریم...اینه دلیل نوشتن من از آدما، نه فقط از گل و درخت و دشت و کویر... اینه که هر لحظه بودن ما با همدیگه میشه یه سفر به یاد ماندنی...

ولی جمعیتی داشتیما!! خدایا یعنی چی میتونه همه این بچه هارو صبح جمعه اینجا کشونده باشه... فعلا عشق به اسپادانا رو فراموش کنید تا دلیلش رو بهتون بعدا بگم!!! تو مسیر خانم امیرپرویز با لبخند مهربون همیشگی گفتند زحمت گزارش امروز با خودته ها!!!! من که غیر از چشم گفتن به شما تا حالا کاری نکردم...تو مسیر با تک تک بچه ها احوالپرسی کردم و البته حواسم به همه بود...الیاس که از سفر قبل کمی آسیب دیده بود موقع رکاب زدن اذیت میشد کمی کنار جاده استراحت کرد وایسادم تا با هم راه بیفتیم ...بهش میگن مرام رفاقت...تو گروه ما عادیه!!!همه با مرام!!!

رسیدیم آخر ناژوون و مثل همیشه آقای گوهریان رفتند تا برامون صحبت کنند.

IMG 2147

(الان نگم اقای گوهریان؟؟پس چی بگم؟؟بگم من رفتم برا بچه ها حرف زدم؟؟)، اینکه هفته آینده قرار مسیرمون برعکس بشه و بریم سمت پل خواجو و قرار کسی بیاد برامون درمورد اصفهان صحبت کنه و فکر کنم هفته اصفهان شناسیه و...(من که داشتم شیطونی میکردم اینارو از کجا شنیدم آخه؟؟) و نکته مهمتر اینکه امروز قراره یه نفر زحمت صبحانه مارو بکشه...آآآآهان حالا فهمیدم این جمعیت از کجا اومده... نه که جوون خودم، خودم خبر نداشتم!!  

IMG 2152

IMG 215411111

آقای حسینی میدونید تا قبل از روز جمعه به یکی از معماهای حل نشدنی سال 2014 تبدیل شده بودید!!! از بس که بچه ها از من پرسیدند و من از بقیه که آقای حسینی کی هستند که قراره صبحانه بدند؟؟؟ نگران نبودیم چون بالاخره روز جمعه میفهمیدیم، فقط باید حواسمون رو جمع میکردیم به اندازه کافی برای صبحانه گرسنه باشیم... من که خودم از راه حل "سه روز غذا نخوردن قبل از مهمانی" که در ایران مرسوم شده استفاده کردم...

IMG 7520

بعد از صحبت و تجدید قوا برگشتیم...

IMG 2165

IMG 2172

تو مسیر رعنا با آجیل های خودش و آجیلای هفته پیش محسن از ما پذیرایی کرد...واقعا ممنون زحمت کشیدی! تا اینکه بالاخره رسیدیم به اصل ماجرا...صبحانه...

IMG 2178

IMG 2182

آقای حسینی اگر میدونستند ما این همه استقبال میکنیم و این سفره سه کیلومتری رو ترتیب میدیم قطعا زودتر یه فکری به حال ما، ملت گرسنه میکردند!!! صبحونه پنیر وحلواارده بود...آقای کدخدایی و کریمیان و علی و احسان و بقیه زحمت پذیرایی رو میکشیدند...

IMG 2187

ببخشید همه یادم نیستند...راستش گشنم بود مغزم کار نمیکرد...در هر صورت از تک تک شما ممنونم... محسن نون تازه خریده بود و از توی کیفش درآورد...چه عجب بالاخره این کیف گروه هویجت  به یه دردی خورد!!!

IMG 2196

اومدم به آخر سفره نگاه کنم سرم گیج رفت...ماشاا... بزنم به تخته... گروهمون داره میترکونه ها!!!  

IMG 2198

IMG 2199

ممنون آقای حسینی،هم از طرف خودم و هم اسپادانای عزیزم...بازم از این کارا بکنید امیدوارم همیشه شریک شادیهاتون باشیم البته اگه یادتون نره دعوت کنید!!!

البته بگم قبلا هم بازم از این مشارکتها و محبت ها داشتیم و بعضی بچه ها بازم از این کارا کردند...اما خب کسی ننوشته...میبینید من چقدر مهمم!! البته نه به مهمی و شهرت آقای حسینی... نوشتن توش نون و آب نداره تصمیم گرفتم برای مشهور شدن صبحانه بدم...البته یه روز مجبورم این کارو بکنم بعدا میفهمید چرا...

خلاصه باز دور هم جمع شدیم به شیطنت و حرف و خنده...دیدم اقای گوهریان میخواند تازه صبحانه بخورند وگفتند بیاید دور من تنهایی از گلوم پایین نمیره ماهم رفتیم پیششون...شده بودن مثل پدرای داماد یا عروس که از استرس شب عروسی دختر یا پسرشون یا غذا نمیخورند یا میزارن آخر همه میخوردند...خخخخ...ایشاا... نصیبتون بشه....میبینید آقای گوهریان، به من نگید از کی ننویسم، تازه سوزنم گیر میکنه واسم میشه سوژه، بیشتر مینویسم!!

داشتیم درمورد سایت و برنامه های زمستون حرف میزدیم که ناگهان!!! نمیدونم از اول صبح با ما بودند و من ندیده بودم یا تازه به جمع ما پیوسته بودند...آقای Lander Egia، یه مسافر اسپانیایی مهربون، که باهامون کلی عکس گرفتند...از دست شیطنت های منم کلی خندیدند...از ایران میگذشت و مقصد بعدیش ژاپن بود...دور دنیا سفر میکرد، مهمون دوستش بود تو ایران.. البته نمیدونم اینجا باهاش آشنا شده بود یا از قبل میشناختش...از بچه های خودمون، البته شرمنده من  اسمشون رو نمیدونم...دست و پا شکسته اما با اعتماد به نفس باهاش انگلیسی صحبت کردم و ازش آدرس ایمیلشو گرفتم...خب آخه واسه سفر دور دنیام نیاز دارم دیگه!!!

IMG 2204

IMG 4809

IMG 2206

مبینید هیجان زندگی رو فراموش کردیم و یادمون میره قبل از رفتن(!!!!) از لحظاتی که داریم نهایت استفاده رو بکنیم... زندگی فقط روزمرگی نیست!!!

ممنون دوستای عزیزم بخاطر اینکه به زندگیم ارزش دادید و منو از روزمرگی زندگی کشونید تا اوج لذت...ممنون از کسایی که بودند...مهسای آروم، لیلای دوست داشتنی، علی (صفت براش ندارم کم آوردم) ، محسن باحال عضو گروه هویج!!! الیاس عشق دوچرخه (مهربونیش فوق العادس!!)...ولیمه بعد از کربلات یادت نره وگرنه میکنمت سوژه خبری!!!

 پروین و مامان خوش اخلاقش، خانم امیرپرویز مهربون،خانم بلوچی اسطوره، آقای کدخدایی بابای مهربون گروه..

آقای کریمیان، نمیدونم چی بگم واقعا،اذیت شدید همه مسیرو با ما رکاب زدید، از طرف خودم و بچه ها بهتون خسته نباشید میگم!!!

عرفان چرخ در هوا (ازت مینویسم چون مردونگی کردی و دکتر رو تو سفر قبل تنها نذاشتی) و دوستش که از خودشم فکر کنم شیطون تره، اسمشو نمیدونم...بابا بچه ها یه جلسه معارفه بزاریم...

IMG 2202

رعنای تنها باقلوا خور!!! الهه حواست باشه مهسا دوست منه ها...خخخخ مثل خودت!!! مریم، افتخار کن که هم اسم منی، دوچرخه سواری و و اسپادانا رو هرگز رها نکن!!! علی ق...سه ماهه می خوای بری نوشته هامو بخونیا!!!

احسان که قبلا ازش ننوشتم چون تو برنامه های خارج از شهر قبلی نبود، اما همیشه از هم گروه بودن باهاش خوشحالم و از شوخی هاش لذت میبرم، یه دهه شصتی باحال،یه جایی تو نقطه تعادل دهه شصت!!! راستی میگفتی از کی دوچرخه سواری رو شروع کردی و اون موقع بعضیا کجا میرفتند کلاس پنچر گیری!!!؟؟( بچه ها من خطرناکم...مواظب باشید که بعد نشید سوژه!!!)

و...

دیگه مغزم نمیکشه به صبحانه نیاز دارم!!

ممنونم حتی از کسایی که نبودن مثل هومن و حدیث و رضا و...جاتون خالی

وای باز شد 4 تا صفحه!! ما که فقط 3 ساعت با هم بودیم!!! من باز افتادم تو سرازیری نوشتن و لذت و باز یادم رفت ترمز بگیرم... باور کنید میخواستم مختصر بنویسم!!

خداوندا لذت هامون در زیر سایه تو لذته... ما با تو خوشحالیم...ممنونم از حضور و وجودت در زندگیم...ممنونم

IMG 2192

دوچرخه عزیزم که سرت خیلی غیرتی ام...دوستت دارم

اینم یه خاطره بازی دیگه با اسپادانای عزیز من...

تا سفر بعد...

منتظر نظراتتون هستم این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید

با لبخند همیشگی، مریم...                                                   93/9/29

tion: rtl; unicode-bidi: embed;" dir="RTL">

وعده ما هر جمعه راس ساعت هفت صبح ضلع جنوبی پل آذر مقابل فرهنگسرای فرشچیان. برای شرکت در برنامه‌های رکابزنی تفریحی انجمن نیازی نیست که یک دوچرخه‌سوار حرفه‌ای باشید، کافیست تا در موعد مقرر با دوچرخه در محل حضور پیدا کنید. منتظر دیدار شما در جمعه این هفته هستیم.

آخرين جمعه هر ماه صرف صبحانه در كنار همركابان