دوچرخه سواری در یک صبح سرد و دل انگیز - 12 دی ماه

وباز هم...صبح جمعه با شما...

یاد قدیما بخیر...آقای منوچهر نوذری و باز آغاز صبح جمعه البته به سبک ما دوچرخه سوارا...

سلام به همه دوستای عزیز و صمیمی، سلام به اسپادانای عزیزم....    

امروز جمعه دوازده دی...مثل همیشه بعد از دوچرخه سواری رفتم پای كامپیوتر تا گشت وگذار امروز رو بنویسم....بازم سرحال ...بازم با اشتیاق...

صبح ساعت شش و نیم از خواب بیدار شدم...البته به لطفا مادرم و پارچ آب...الطاف مادرانه است دیگه...بی نصیب بمونی دیگه تکرار نمیشه!!!

خیلی سریع بدون این كه خودم بفهمم چطوری لباسامو پوشیدم یه نیمرو خیلی خوشمزه جاتون خالی نوش جون کردم و.... از خونه زدم بیرون...البته بگم ازساعت شش و نیم تا هفت به بهترین دوستم محمد زنگ میزدم تا از خواب بیداربشه اینم از الطاف دوستیه دیگه... موفق هم شدم...ساعت 7 راه افتادیم به سمت پل آذر خداییش هواخیلی دل انگیز بود... حالا ما اگر هوای به این دل انگیزی که هر کسی رو یاد بستنی آلاسکا میندازه نخوایم کی رو باید ببینیم؟؟؟

تو راه نزدیك پل آذر آقای كدخدایی رو دیدیم پیاده با دوچرخشون داشتن میرفتن، بشون سلام كردیم و به راهمون ادامه دادیم....مثل همیشه تا رسیدیم بچه ها رو دیدیم، سلام و احوالپرسی...ماشاا... چه شور و نشاطی دارن اول صبح نمیدونم چه نیرویی این همه آدمو صبح زود بیدار میكنه كه با این اشتیاق بیان دوچرخه سواری....(حرصم میگیره ملت اول صبح اینقدر سرحالن...)

بالاخره آقای كدخدایی با سوت دلنشینشون گفتن حركت و طبق همیشه آقایون برن جلو ما هم گوش دادیم و رفتیم جلو...البته همیشه میگن خانوما مقدمن ولی نمیدونم چرا آقایون الان مقدمن اگه شماها فهمیدین به منم بگین!!!!گروه ماست دیگه...قبولش دارم!!!

بگذریم مثل همیشه مقصدمون پارك ناژوان بود.خداییش خوب گروهی داریم خیلی با نظم هستیم و از این نظر باعث افتخاره،تا پل مارنون تویه صف بودیم و به محض ردشدن از پل صف به هم خورد....از پارك ناژوان رد شدیم و مارو از كوچه باغ ها بردن ،مسیر جدید بود و برا همه جالب...که از کجا سر در خواهیم آورد...

اما حیف دل آدم میشکست وقتی زباله های توی راهو میدید... ای کاش میشد یه روز جمع میشدیم و همه زباله های توی مسیر رو جمع میکردیم...مثل دل خودمون که هر صبح جمعه صیقلش میدیم... و باز هم شیطنت بچه ها و ایده های جالب برای عکاسی...از هر فرصتی استفاده می کنند تا خودشون رو به طبیعت وصل کنند... عشق به طبیعت تو گروه ما یه حس همیشگیه...

1

بالاخره رسیدیم به یه درخت بزرگ و قدیمی...و باز هم شیطنت بچه ها...ای خدااا شما اون بالا چیکار میکنید؟؟؟...میبینید آقای گوهریان چه حرصی میخوره!!!اما نه از دست اونا... اما خوب شد ازش بالا رفتن تا عظمتش رو درک کنیم...

2

یه درخت قابل ستایش مثل همه طبیعت...فكر كنم ی صد سالیش بود فقط امیدوارم قطعش نكن، هرگز... امیداوم زنده بمونه مثل همه طبیعت...

3

آقای گوهریان مثل همیشه برامون شروع به صحبت كردن و در مورد اون مكان و درخت برامون گفتنكه اونجا قبلا قهوه خونه بوده و...در مورد برنامه بازدید از اماکن تاریخی خمینی شهر و یه چشمه در نزدیکیش روز سوم بهمن ماه...در همین حین آقا هومن كه بعد از یكی دوهفته اومده بود با عجله از من خداحافظی كرد ورفت ...یه چیزیم گفت ولی نفهمیدم...خدا نكنه چیز مهمی بوده باشه...!!!

4

صحبت ها با حرفای آقای کریمیان در مورد برنامه کوه پیمایی بعد از ظهرهای سه شنبه ادامه پیدا کرد... بهتون پیشنهاد میکنم لذت از بالا رفتن از کوه و تلاش برای رسیدن به قله اون رو از دست ندید... یه راهه برای تمرین تلاش در زندگی... اینکه بدونیم رسیدن به قله نیست که مهمه این تلاشه که لذت بخشه... این تلاشه که انسان سازه!!!

همه باز دچار خودشیفتگی و گروه شیفتگی شدن... میبینید تورو خدااا ...خداییش لذت از این بالاتر؟؟

5

و اما...طبق دستور آقای كدخدایی باز پا به رکاب شدیمو آماده ی برگشت ولی با این تفاوت که این دفعه هیچكس رعایت نكرد كه تو صف باشه حتی از پل مارنون تا پل آذر...اینم از نتیجه تعریفای من...فکر کنم گروهمون رو چشم کردم...باور کنید من مقصر نیستم...

و باز هم راه برگشت و باز هم مردونگی و محبت بچه ها... یكی از بچه ها خورد زمین تقریبا همه رفتیم بالاسرش...بابا خورده زمین تصادف که نکرده...فضا بدید نفس بکشه... محبت نخواد کی رو باید ببینه؟؟؟

باز برگشتیم به ابتدای مسیر...همیشه برمیگردیم سرجای اول اگر نخوایم یاد بگیریم...اگر نخوایم بزرگ فکر کنیم...ما تو اسپادانا هر چقدر که با هم بودنمون بیشتر میشه، محبتمون به هم بیشتر میشه... و با این همه درس از محبت توی کوله بار زندگیمون، انتهای هر مسیرمون ابتدای یه مسیر تازه است به سمت جاودانگی ...حیف شد بازم دلم میخواست بنویسم اما... اسپادانا هنوز ادامه داره....

از تک تک دوچرخه های عزیزمون که فقط برای ما یه چهارچوب آهنی نیستند و باهاشون پا به رکاب زندگی میزاریم ممنونم...

و از تو اسپادانای عزیز به خاطر بودنت....

و باز هم از تو خداوند تک تک لحظات شاد زندگیم....خداوندا از تو میخوام که هرگز منو از گروهم و دوستانم و از محبتی که به ما داری جدا نکنی...

به امید لحظات باز هم در کنار هم بودن...

از دانیال ممنونم به خاطر بودن با اسپادانا برای ثبت لحظات به یاد ماندنی...

بچه ها منتظرم توی نوشتن سفرنامه همکاری کنید...به قول یه نفر!!!! :من همیشه نیستما!!!

6

به نگارش و نگاه دانیال... این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید

و به ویرایش من...مریم... این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید

عکس ها از رضا و مریم

وعده ما هر جمعه راس ساعت هفت صبح ضلع جنوبی پل آذر مقابل فرهنگسرای فرشچیان. برای شرکت در برنامه‌های رکابزنی تفریحی انجمن نیازی نیست که یک دوچرخه‌سوار حرفه‌ای باشید، کافیست تا در موعد مقرر با دوچرخه در محل حضور پیدا کنید. منتظر دیدار شما در جمعه این هفته هستیم.

آخرين جمعه هر ماه صرف صبحانه در كنار همركابان