دوچرخه سواران اسپادانا در کوچه باغهای ناژوان اصفهان

به نام خدای خالق زیبایی ها، لبخندها و شادی ها

سفری به باغی خاطره ساز...

دوباره یه هفته ی دیگه هم گذشت...هفته ای که تموم لحظاتش شده بود دل تنگی برای همراه شدن دوباره با اسپادانای عزیز من...

بازم پنج شنبه شب ومن دل تو دلم نبود... که فردا میتونم دوباره برم تو گروهی که سرشار از مهربونی و لذته!!

صبح بعد از یه شب سخت پاشدم اونم شبی که همش در حال درس خوندن بودم تا بتونم بدون نگرانی خودمو برسونم به جای قرار همیشگی... جایی که هر صبح همه برای رسیدن بهش و ساختن یه خاطره موندگار از خواب لذت بخش دم صبح میگذرند...

لباس پوشیدم اومدم تو حیاط که دیدم وای خداوندا بازم که اصفهان تبدیل شده به سیبری!!!... مونده بودم.... یه دل میگفت برم برم... یه دلم میگفت نرو نرو ....ولی انگار که باید برم...

کمی تعلل ولی بعدش فهمیدم که نه بابا یه هفته گذشته و اسپادانی خونم کم شده...کم اسپادانایی خونی گرفتم...اسم علمی بیماریشم اسپاداناییسم کمیشنه!!!!!یه بیماری جدیده!!!مگه نشنیدید؟؟؟...باید برم یه دوپینگ با دوستان عزیزم...این بود که راه افتادم...اونم از کجا؟؟ بهارستان به اصفهان.... خداییش من عاقلم؟؟؟؟؟

اینو برا تعریف از خودم و ادعای اراده نگفتما....گفتم که بدونید ....اینه اشتیاق به اسپادانای عزیز من...

سرد بود اما یه منبع فوق العاده از محبت و دوستی در انتظارم بود و همین اراده و اشتیاقم رو مضاعف میکرد...

القصه.....رسیدم پل آذر...وقتی اسپادانا و دوستانم رو دیدم از خوشحالی داشتم بال در میاوردم که...آقای گوهریان گفت حالا که داری بال در میاری بزار واست حقیقی بشه از نزدیک درکش کنی!!!....که با یه کاور شدم زرد قناری...البته از نوع انتظاماتیش!!!!خخخخ

خلاصه راه افتادیم...تو راه همه ازسرد بودن هوا میگفتن و از جمله دوست عزیزم عرفان که تمام اعضا و جوارح بدنش از سرما به صدا در اومده بودن...رفیق!! بد نیست خودتو با سرما مطابقت بدی ها...بابا زمستونه سنسورای مغزیتو بکار بنداز!!!خداییش من جای سنسور های بدن تو داشتم عذاب میکشیدم...!!!

خداییش مونده بودم...مثل ما پیدا میشه...؟؟؟هوای سرد...و اینطوری حضور گرم...البته تعجبی هم نداره...این اسپاداناست که گرمی عشق و شادی و نشاط و دوستی به همه میده!!!!

ولی خودمونیم یه خورده موقع سردی هوا کم جمعیت بشین که نگن این ملت خدایی نکرده دیوانن!!!!

وقتی رسیدیم به ایستگاه اول بچه ها انقدر سردشون بود که دو نفر ازبچه ها انگشتاشون از سرما بی حس شده بود....و دوباره موجی از محبت که به سمتشون هجوم آورد... ومن همدردی و کمک و از خود گذشتگی رو به معنای واقعی کلمه فهمیدم... یعنی باورتون نمیشه از کل گروه برای کمک رسانی دستکش میاوردن...و جالب این که بچه ها خودشون بدون دستکش میموندن...ولی محبت و دوستیه دیگه کاریش نمیشه کرد...

اسپادانا اینه!!!! اسپادانا در یک کلمه محشره!!!

بعد کلی بگو بخند و شادی به سمت اونور رود خونه راه افتادیم...رود خونه ای که باید برای دوباره عمیق شدن جریان زندگیش دعا کنیم...و شاید بهتر باشه کمی قدرشو بیشتر بدونیم...و کمی با آب مهربانتر رفتار کنیم...آبی که جریان زندگی شهر مارو میسازه...شهری که نیمی از جهانو درون خودش جای داده...

از پشت باغ پرندگان به سمت کوچه باغ ها حرکت کردیم...از کوچه باغ داشتیم میگذشتیم که یه جا وایسادیم..به آقای گوهریان گفتم چه قدر دیگه از مسیرمون مونده گفتن اینی که اومدیم تازه نصفش بود....گفتم وای بچه ها دعوت شدیم تهران....یکم دیگه پا بزنیم رسیدیم تهران...یادتون نره یه سری برج میلادم بزنیم!!!

goroh khashen 12

از کوچه باغ بیرون اومدیم....خورشید بیرون اومده بود و گرمیشو روی صورتم احساس میکردم... هوا متعادل تر شده بود...و یخ ما هم یواش یواش داشت باز میشد...

آخرای ناژوان بودیم و برگشتیم اون سمت پل تا برای دو تا مراسمی که اونروز داشتیم آماده بشیم...

داشتیم به بچه ها گل میگفتیم و گل میشندیم!!!

که باز هم با صدای صوت آقای کدخدایی به خودمون اومدیم که باید باز دور هم جمع بشیم...آقای کدخدایی خدا قوت!!... و از اون جایی که ما از قشر کاور پوش زرد قناری گروه بودیمبه کمک آقای کدخدایی شتافتیم و سریع بچه هاروجمع کردیم تا وقتمون گرفته نشه!!!

goroh khashen  2

برنامه باحال اول معرفی برنده مسابقه عکاسی با موضوع دوچرخه و پاییز بود که هدیه ای هم بهشون تقدیم شد....

بله!!!!چی فکر کردین؟؟ فرهنگ سازی یکی از اهداف گروه ماست...یه هدف که باید تک تک ما با رفتار درست و سنجیده بهش برسیم...یه کار گروهی مثل همه کارای گروهی گروه ما...

آقای گوهریان صحبت کردن...و بعدش هم آقای جوادی در مورد برنامه ی هفته بعد یعنی تور قهی..

از من گفتن بود تور قهی رو نرین از دستتون رفته!!!

goroh khashen  3

بعدش کلی دست زدیم و آقای نصر که برنده مسابقه شده بودن رو دعوت کردن و هدیه اشون و سنبل اسپادانا رو که خداییش خیلی باحال بود رو بشون تقدیم کردن...

goroh khashen  4

goroh khashen  5

دوباره راه افتادیم...تا بریم برسیم به اصل ماجرا... یعنی بخور بخور... ابدا فکر نکنید ما به قصد صبحانه بود که رفته بودیم که ماشاا... شده بودیم اون جمعیتا....اصلا!!!

خلاصه وارد محل مورد نظر شدیم که الحق و الانصاف باغ خیلی قشنگی بود...بعد بادوستان گروهی که مارو دعوت کرده بودند، رو برو شدیم...

goroh khashen 11

اعضای گروه یعنی آقای رسول روغنی،جواد روغنی،رضا روغنی،مهراد راست قلم،مهدی شریعتی،حسین شریفی،آقای کیانی وش،تورج عابدینی،اصغر نمازی که صبحانه و تداراکات این برنامه را بر عهده داشتند...(این آقا واسه همشون بودا...) دم شما گرم...لذت بردیم...چه آش خوشمزه ای...(آش؟؟!! به قول مریم :چی شده؟؟؟ کی آش داده؟؟ ازم ناراحت نشید اما انگار خیلی ام بد نشد که نیومد...همه از سفر ورزنه از ذائقش خبردار شدن...ولی خداییش رو بخواین خیلی جاش خالی بود!! قبول ندارین؟؟)

goroh khashen  7

خلاصه همه جمع شدیم و اماده صبحانه خوردن...بعدشم که دیگه گفتن نداره مشخصه چی شد...!!!!خوردن و خنده و نشاط...!!!! خخخخخ

goroh khashen  8

خب من برم برسم به بخور بخور انشاالله بقیه سفرنامه های باشه برای بعد بخور بخور...

سلام مجدد دوباره اومدم!!!

خب کجا بودیم؟؟؟ اها یادم اومد!!

بعد خوردن صبحانه آقای گوهریان یه سری توضیحات در مورد تور های قشم و گرجستان دادن...آفرین اسپادانا!! سفرهای تازه میشنوم!! به خارج از کشور هم که نفوذ کردی...(خرج سفرمن و مریم رو بدین میایم اونجا چهارتا سفرنامه توپ براتون مینوسیم که سفرتون به معنای واقعی سفر بشه...البته این فقط یه پیشنهاد دوستانه بودا !!! اینم بگم که نوشته های خانوم مریم یه چیز دیگست ها!!! من دارم تازه درس پس میدم!!!)

و در آخر هم یکی از دوستان یه عکس تک نفره ازهمه بچه ها گرفت!!!خخخخخخخ

goroh khashen  1

 

و مثل همیشه با یک دوپینگ خوب و خفن یعنی هم صحبتی با دوستان دوباره رهسپار خونه شدیم...رکاب زدن 2 ساعت هم صحبتی با رفقا !!!...فکر کنم به زوراز پارک بیرونمون میکنند!!!

راستی تا یادم نرفته برگردین و همه با هم بلند و یک صدا بگید ببینم اسپادانا چیه؟؟؟؟؟؟؟

مممممممممممممممممححححححححححححححششششششششششررررررررررررررررررههههههههه!!!!!

دیگه کاری نمیشه کرد...ما به بودن با هم عادت کردیم...یه عادت نه از سر روزمرگی یا عادتی که بخوای ترکش کنی...یه عادت که میخای حفظش کنی...یه عادت که شده جزئی از جریان لذت بخش زندگیمون...

از بودن با هم لذت ببرید و هرگز این لحظات خاطره ساز گروه گرم و صمیمیمون رو فراموش نکنید...

ممنون از خدای سازنده تمام لحظات زیبای زندگی...

به امید باز هم در کنار هم بودن...

به نگارش و نگاه... الیاس

و به ویرایش...مریم..این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید

عکس ها از رعنا و مهسا

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

گالری عکس های باغ خاطره ساز

goroh khashen 10

goroh khashen 13

باغ خاطره ساز 40

باغ خاطره ساز 21 

باغ خاطره ساز 4

IMG 0210

باغ خاطره ساز 35

IMG 8907

IMG 9049

باغ خاطره ساز 33 

باغ خاطره ساز 29

وعده ما هر جمعه راس ساعت هفت صبح ضلع جنوبی پل آذر مقابل فرهنگسرای فرشچیان. برای شرکت در برنامه‌های رکابزنی تفریحی انجمن نیازی نیست که یک دوچرخه‌سوار حرفه‌ای باشید، کافیست تا در موعد مقرر با دوچرخه در محل حضور پیدا کنید. منتظر دیدار شما در جمعه این هفته هستیم.

آخرين جمعه هر ماه صرف صبحانه در كنار همركابان