تو همانی که می اندیشی –
<< ذهن ؛ قدرت برتری است که شکل می بخشد و می سازد ، وذهن آدمی است ؛و همواره ابزار اندیشه به دست ، آنچه را اراده می کند شکل می بخشد ، و هزاران شادمانی به بار می آورد ، و هزاران اندوه . در خفا می اندیشد، و عیان می گردد: پیرامونش عینک اوست .>>
این سخن که << هر کس آنچنان است که در دل خود فکر می کند >> نه تنها همه ی هستی آدمی رادر بر می گیرد ؛ بلکه چنان جامع است که بیرون می رود و بر همه ی اوضاع و شرایط زندگیش دست می نهد.به راستی که آدمی همان است که می اندیشد و منش او حاصل جمع تمامی اندیشه های اوست .
همان گونه که گیاهی جوانه می زند , نمی تواند بی بذر باشد, هر عملی که از آدمی سر می زند , از بذر های اندیشه نشاَت می گیرد و بدون آن بذر ها نمی تواندپدیدار شود. این به طرزی یکسان , آن اعمال به اصطلاح << خو دانگیخته >>و << بی تامل >>و همچنین اعمالی که سنجیده به اجرا در می ایند , را در بر می گیرد .
کنش : شکوفه اندیشه است و شادمانی و رنج : میوه هایش .
از این رو آدمی ثمره ی تلخ و شیرین کشت خود را می درود.
<< اندیشه ی ذهن ؛ ما را آفریده است . آنچه هستیم , با اندیشه پرداخته و بنا شده است . اگر ذهن آدمی از اندیشه های پلید اکنده باشد , به درد گرفتارمی اید , همان گونه که چرخ از پس گاو نر.....
اگر ادمی تاب آورد در پاکی اندیشه ...........
بی شبهه شادمانی , همچون سایه اش به دنبالش می اید .
آدمی زاییده قانون است , نه مخلوق تصادف . و علت و معلول , همان سان در حیطه ی نهان اندیشه , مطلق و انحراف نا پذیر است , که در جهان محسوس و اشیاُ .
منشی نجیب و خداگونه , لطف و تصادف نیست . ثمره طبیعی تلاش مدام برای درست اندیشیدن است : حاصل همنشینی طویل و ارج نهاده با اندیشه های خدا گونه .
منشی نانجیب و جانور خو ؛ نیز به همین ترتیب , حاصل د ر سر پروراندن اندیشه های حقیرانه است.
آدمی توسط خودش آباد یا ویران می شود . در زراد خانه ی اندیشه , خود را نابود می کند . همچنین ابزار بنای قصر های بهشتین شادمانی و نیرو و آرامش را برای خویشتن می سازد .با انتخاب درست و کاربرد راستین اندیشه , آدمی به کمال الهی صعود می کند . با سوِ استفاده و کاربرد نا درست اندیشه , به پایین تراز سطح جانور سقوط می کند .میان این دو نهایت , درجات منش بیشمارند و آدمی سازنده و ارباب انهاست .
از میان همه حقیقتهای زیبای مربوط به جان که به این عصر باز گشته اند و در پرتو آگاهی استاد اندیشه است , سازنده منش , و آ فریننده و شکل دهنده و ضعیت و محیط و تقدیر .
ادمی به عنوان موجودی صاحب اقتدار و خرد و عشق و ارباب اندیشه هایش , کلید هر وضعیتی را به دست دارد , و عامل تحول و تجدید حیات که با آن می تواند هر انچه را که اراده می کند از وجودش بسازد ,درون اوست .
ادمی – حتی در سست ترین و بی چاره ترین حالتش – همواره ارباب است . اگر چه به علت ضعف و انحطاط و حقارتش , اربابی ابله که <<< خانه اش >>> را به درستی اداره نمی کند . وقتی اندیشیدن به وضعیتش را اغاز می کند و مشتاقانه قانونی را می جوید که وجودش بر آن بنا شده است , آنگاه اربابی خردمند می شود و نیرو هایش راهوشمندانه هدایت می کند و اندیشه هایش را به سوی موضوعات سودمند پیش می راند . ارباب آگاه
این چنین است و آدمی تنها با اکتشاف قوانین اندیشه در درون خودش می تواند چنین شود و در یابد که اکتشاف یکسر مساله کاربردو خود آزمایی و تجربه است .
تنها با جستجو و کاوش بسیار می توان به طلا و الماس رسید , و آدمی می تواند همه حقایق مربوط به وجودش را در یابد ,اگر عمیقا در معدن جانش بکاود , و بداند که خود سازنده ی منش خویش , شکل دهنده به زندگی خویش ؛و معمار تقدیر خویش است .
اگرمراقبانه نظاره کند , و اثر آنها را بر خودش و دیگران و زندگیش و اوضاع و شرایطش دنبال کند , با ممارست صبورانه – حتی در مورد جزیی ترین رویداد روزانه – ارتباط علت و معلول را دریابد , و از ان به عنوان وسیله ای برای شناخت خویشتن – که شعور و خرد و اقتدار است – سود جوید , می تواند به طرزی خطا ناپذیر این رابه اثبات برساند .
در این مسیر نیز مانند هر مسیر دیگر , قانون مطلق است : بطلبید که خواهید یافت .بکوبید که برای شما باز کرده خواهد شد .زیرا تنها با صبر و ممارست و ابرام بی وقفه , آدمی می تواند به معبد معرفت گام نهد .
بر گرفته شده از کتاب تو همانی که می اندیشی جیمز الن و ترجمه گیتی خوشدل