سفری از اصفهان به ورزنه با دوچرخه

دو روزا برای خودمون برنامه ریزی کردیم و زدیم به جاده, نه خیلی دور و نه خیلی نزدیک ...70-80 کیلومتر بیرون شهر، مسافت زیادی نبود اما محیطی کاملا متفاوت از شهر. ملایم رکاب میزدیم و سعی میکردم از منظره ها تا میتونم لذت ببرم. هوا عالی بود و آسمون به شکل کم سابقه ای زیبا. تقریبا کل مسیر دو طرف جاده از مزرعه های کشاورزی سبز بود، و نسیم خنکی از زمین سبز  صورتمون رو نوازش میکرد. کل مسیر دلم نمیومد چشم از آسمون بردارم، انگار که یه نقاش هر قسمتی از تابلوی آسمونشا به شکل هنرمندامه ای با ابرها تزیین کرده باشه...از مسیری که رفتیم به ندرت ماشین رد میشد، اگر هم ماشینی دیده میشد مال ساکنین محله بود. به خاطر همین صدایی شنیده نمیشد جز صدای تایر دوچرخه ها روی آسفالت و گه گاه آواز ظریف و زیبای پرنده هایی که اسمشونا نمیدونم...

در مسیر دو تا مناره دیده میشد، مناره های یه امامزاده که زیاد هم نزدیک نبود. رکاب زدیم تا رسیدیم به روستایی به نام امامزاده عبدالعزیز . 
به نظر می اومد این امامزاده قداست خاصی به روستا بخشیده و این محیط آبادیشا مدیون این امامزاده هست. فضای داخل امامزاده وسیع بود و چیزی که از لحظه ی ورود توجهم رو جلب کرد مزارهایی از اهالی محل و سبزه و گلهای شب بوی روی آنها.
فضای امامزاده یک ارتباط معنوی ناب را القا میکرد. یک حس خاص... شب رو داخل یکی از حجره ها سپری کردیم محیطی خلوت، آروم و دلنشین... اتاقی مشرف به مزارها به ما داده بودند، شب که شد در امامزاده رو بستند و من از اینکه شبی از زندگیما در مکانی آرام اما پیچیده سپری کردم احساس خاصی داشتم . ترسی وجود نداشت. درواقع این اولین باری بود که شبی رو در چنین محیط آرام اما پر از رمز و راز در کنار آرمیده هایی، هر کدام با یک عمر خاطره سپری میکردم.

وسایل رو جمع کردیم تا به قصد ادامه سفر امامزاده رو ترک کنیم، دلم میگفت دم رفتن یه بار دیگه هم برو زیارت ...همین کارم کردم، مشغول دعا کردن بودم که یه خانم مسن رو کنارم حس کردم با زبان لبخند ارتباط برقرار کردیم، یه مادر بزرگ خیلی مهربون و دوست داشتنی که انگار همدیگه رو از مدتها قبل میشناختیم... صورت گرد و چین و چروک مهربون صورتش به دلم نشست، اصرار میکرد که بریم خونش، اینقدر تو دلم جا کرده بود که راستشا بخواید مایل بودم برم اما زمان زیادی نداشتیم. میخواستم از چهره ی مهربونش کنار پنجره های چوبی امامزاده عکس بگیرم که روم نشد، خداحافظی کردیم و این عکس یادگاریا از مادربزرگ مهربون گرفتم...
نجابت رفتار و معصومیت این مادر بعضی وقتا به شک میندازدم که آیا این خانمی که من دیدم از اهالی زمین بود یا...
کسی چه میدونه؟!

 

الهه جلالی

 

 

 

 

 

 

 

وعده ما هر جمعه راس ساعت هفت صبح ضلع جنوبی پل آذر مقابل فرهنگسرای فرشچیان. برای شرکت در برنامه‌های رکابزنی تفریحی انجمن نیازی نیست که یک دوچرخه‌سوار حرفه‌ای باشید، کافیست تا در موعد مقرر با دوچرخه در محل حضور پیدا کنید. منتظر دیدار شما در جمعه این هفته هستیم.

آخرين جمعه هر ماه صرف صبحانه در كنار همركابان